من پیام دوستی زافغان دیار آورده ام
زی شما با خود درود بی شمار آورده ام
چون نسیم نوبهاران در گلستان هنر
از دیار آشنا پیغام یار آورده ام
من ندانم مردم خوش بخت شهر آفتاب
من پیام اختر شب زنده دار آورده ام
من سلام گرم «پیشاهنگ خلق» خویش را
بر رفیقان عزیز همجوار آورده ام
زی شما ای پیشتازان بزرگ انقلاب
مژدهٔ پیروزی پر افتخار آورده ام
مژدهٔ جان آفرین «انقلاب ثور» را
زی دیار انقلاب و صلح و کار آورده ام
ممتنع و سهل و بی پیرایه می گویم سخن
نز به جای شعر، زی شاعر شعار آورده ام
من ز باغ «عنصری» گل های سرخ شعر را
بر مزار «رودکی» بهر نثار آورده ام
سخت می بالم که در گلزار «مولانای بلخ»
گلبن امید «عینی» را به بار آورده ام
عشق را چون «پوشکینم» ، مر هنر را «گورکی»
نقش «لاهوتی» به شعر شعله بار آورده ام
مژده بر لطف نواسنجان باغم داده اند
گر گلستان سخن را مشت خار آورده ام
نیک دریابید جانم را که زی بزم شما
بعد عمری آرزو و انتظار آورده ام
از نسیم هر نفس هر دم شکوفا می شوم
غنچهٔ دل را تو گویی زی بهار آورده ام
گر نگردد ارمغان دلپذیر دوستان
این دل پر مهر را بهر چه کار آورده ام؟!
دوشنبه، تاجیکستان ١٣۵٧